[We]
Part.5
جیسونگ از این حرفش خندش گرفت.
ولی وقتی سرش رو چرخوند اون خنده قطع شد. منظره ای که داشت میدید رو نمیتونست باور کنه.
گندم زار طلایی با پروانه های سفیدی که وقتی بال میزدن میدرخشند . اون جا زیادی رویایی بود.
- تو میدونستی همچین جایی وجود داره؟
-اره،میخوای بریم پایین؟
و قبل از اینکه جوابی بشنوه از روی دیوار پرید. ارتفاع زیادی نداشت.
مینهو دستاش رو باز کرد .
-بپر . من میگیرمت.
- ولی میترسم.
-نترس. ارتفاعش زیاد نیست اگه افتادی شاید پا یا دستت بشکنه.
نمیمیری که .
پسرکوچیکتر چشماش رو بست و توی بغل پسر بزرگتر فرود اومد.
- حالا اون چشمای خوشگلت رو باز کن .
هنوز نمردی.
- آه مینهو من از دست تو چیکار کنم.
هر دوشون با هم زدن زیر خنده. جیسونگ دوباره نگاه منظرهی روبهرو ش کرد که مثل یه تابلوی نقاشی بود و میتونست ساعت ها بدون حتی پلک زدن نگاهش کنه.
-اینجا خیلی خیلی قشنگه هیونگ.
-اره. خیلی زیبایی.
-چی؟
آه نه مینهو من منظورم با اینجا بود نه تو.
- ولی من داشتم تو رو میگفتم.
تو هزاران برابر از اینجا زیبا تری.
آخه چهجوری میتونم نگاه این گندمزار کنم وقتی تو اینجایی.
جیسونگ سرش رو بهسمت هیونگش چرخوند که با چشم هایی پر از عشق داشت نگاهش میکرد.
جیسونگ از این حرفش خندش گرفت.
ولی وقتی سرش رو چرخوند اون خنده قطع شد. منظره ای که داشت میدید رو نمیتونست باور کنه.
گندم زار طلایی با پروانه های سفیدی که وقتی بال میزدن میدرخشند . اون جا زیادی رویایی بود.
- تو میدونستی همچین جایی وجود داره؟
-اره،میخوای بریم پایین؟
و قبل از اینکه جوابی بشنوه از روی دیوار پرید. ارتفاع زیادی نداشت.
مینهو دستاش رو باز کرد .
-بپر . من میگیرمت.
- ولی میترسم.
-نترس. ارتفاعش زیاد نیست اگه افتادی شاید پا یا دستت بشکنه.
نمیمیری که .
پسرکوچیکتر چشماش رو بست و توی بغل پسر بزرگتر فرود اومد.
- حالا اون چشمای خوشگلت رو باز کن .
هنوز نمردی.
- آه مینهو من از دست تو چیکار کنم.
هر دوشون با هم زدن زیر خنده. جیسونگ دوباره نگاه منظرهی روبهرو ش کرد که مثل یه تابلوی نقاشی بود و میتونست ساعت ها بدون حتی پلک زدن نگاهش کنه.
-اینجا خیلی خیلی قشنگه هیونگ.
-اره. خیلی زیبایی.
-چی؟
آه نه مینهو من منظورم با اینجا بود نه تو.
- ولی من داشتم تو رو میگفتم.
تو هزاران برابر از اینجا زیبا تری.
آخه چهجوری میتونم نگاه این گندمزار کنم وقتی تو اینجایی.
جیسونگ سرش رو بهسمت هیونگش چرخوند که با چشم هایی پر از عشق داشت نگاهش میکرد.
۳۰۰
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.